{مرددم} با سلام به شما برادر خوب و مهربانم . چندين بار برايتان پيام گذاشتم اما متاسفانه جوابي دريافت نكردم. در پيامم نوشته بودم به دليل بيماري سالها قبل چشم راستم را تخليه كردند و با وجود 23 بار عمل جراحي نتيجه نگرفتم . در حال حاضر 23 ساله ام و 6 ماه پيش با اقايي ازدواج كردم و ايشان شرايط من را پذيرفت و با هم خوشبختيم .
در حال حاضر مدام فكر ميكنم مادر همسرم من را دوست ندارد و به اجبار همسرم مرا پذيرفته خيلي غمگينم چندين بار با شوهرم در ميان گذاشتم معتقده من كاملا اشتباه ميكنم . كمكم كنيد من با مادر همسرم چگونه رفتار كنم . حرفاي او را از روي غرض برداشت ميكنم و كدورت ايجاد ميشود . از اينده ي زندگي مشتركم ميترست خصوصا اينكه همسرم خيلي به مادرشون وابسته ان . البته شايد اين برداشت به خاطر حرفهاي مادرم است كه گهگاهي ميگويد خانواده ي همسرت تو را به اجبار پذيرفته اند كمكم كنيد .
شهاب مرادی سلام/ مهم همسرت هست! با همه مهربان تر و از سر احترام و شفقت رفتار کن ان شاءالله از محبت ها خارها تماما گل شوند.
لحظه ای منصفانه فکر کن شاید در مورد خانواده همسرت اشتباه می کنی. و قرآن می فرماید اجتنبوا کثیراً من الظن انَّ بعضَ الظن اثمُ... این بدگمانی است پس مراقب باش.
یک توصیه: در این موارد تاصریحا مطلبی را به تو نگفته اند در مورد آن فکر نکن و تولید نگرانی نکن.
همچنین چند جلسه مشاوره را برای شما مفید می دانم. پیشنهاد من خانم ایرانمنش در زندگی بهتر.