سلام حاج آقا. چند روز پيش به واسطه استادم با آقايي آشنا شدم و با هم راجع به ازدواج صحبت کرديم.استادمون به من گفت فقط در حد آشنايي باهم صحبت کنيد يعني مثلا خونوادتون چه کارند .مادر. پدر. توافق محل سکونت(ايشون دانشجوي تهران بودند) اما وقتي اون آقا اومد سوالايي پرسيد که بايس در مرحله بعد ميپرسيدن من هول شدم گيج شدم نفهميدم چي ميگم مني که قبلا بقيه رو با سوالاي سخت گيج ميکردم حالا يه دست روي دست من اومد.حاج آقا من هرکسي که دوستم داشت دست رد به سينه اش زدم نميدونم چرا ولي وقتي ميفهميدم دوسم داره ازش بدم مي اومد ولي اين آقا که اين دفعه اون منو رد کرد رو احساس ميکنم همونيه که من ميخاستم به خاطر همين اعصابم خورده فکر ميکنم حقم ضايع شده.باور کنيد دنيام سياه شده منم دختر مذهبي و مغروري هستم و نميتونم کاري کنم .حاج آقا هميشه خيرو از خدا خواستم ولي اين دفعه احساس ميکنم خدا داره تنبيهم ميکنه چون من متاسفانه و بدبختانه به خاطر غرورم تقريبا همه تابستونو با پدر و مادرم قهر بودم.اون آقا به استادمون گفته بود من به دلش ننشستم به اضافه اينکه بلد نبودم جواب سولاشو بدم.حاج آقا من از گناهام پشيمونم.يعني ممکنه اون آقا برگرده؟ منتظر جوابتون هستم...