پیام های شما
پرسش و پاسخ
امضا شده : ۱۳۹۰/۰۴/۰۷ ۰۳:۲۲:۴۳
در دلش لشكري از اندوه، سينه مي‌زند و دم مي‌گيرد: اي حضرت عشق! ياري‌ام كن زردم ز خزان، بهاري ام كن! جز شور سفر به سر ندارم ره توشه به جز خطر ندارم با لطف تو اهل راز گشتم عذرم بپذير! بازگشتم اي حضرت عشق، دست گيرم! من حر‍ توام، مخواه اسيرم! بگذار كه در ركاب باشم هيهاي ترا جواب باشم اي واي اگر كه حر نباشم خالي ز خود، از تو پر نباشم در وادي عشق بي نهايت بگذار كه جان كنم فدايت از محبسِ تن بكش برونم اذن فوران بده به خونم! اي حضرت عشق! ياري‌ام كن زردم ز خزان، بهاري‌ام كن ح‍ر چه مردانه مي‌جنگد! رنگ از رخسار تبه‌كاران پريده است. او نخستين تيغ ناحق بود و اينك نخستين سپر است برخاسته به حمايت از حق! حاصل كيمياگري حسين! قطره وجود حر به سرخي گراييده است. قطره در شرف دريا شدن است، هان بنگريد، دريا مي‌شود! در بستر اقيانوس ـ قطره پيشين ـ سرخ‌رو ناپيدا مي‌شود، دريا مي‌شود، دريا! او نيك مي‌دانست: از رود تا دريا، راه درازي نيست، رودي كه از خود بگذرد، درياست! راز حر‍ شدن، گذشتن از "خود" است. حر‍ شهيد مي‌دانست! دريا، تكرار رود است، رود اما، تكرار دلهاي دريايي! برگرفته از : طلسم سنگ، نوشته شادروان سيد حسن حسيني
شهاب مرادی
سلام/ احسنتم و رضوان الله علیه
کرمي 64
11235 بازدید 23 امتیاز