پیام های شما
پرسش و پاسخ
امضا شده : ۱۳۹۰/۰۲/۳۰ ۱۷:۳۳:۳۲
سلام اقاي مرادي من از شما مشاوره و کمک مي خوام اميدوارم کمکم کنيد 1.من دختري 26 ساله هستم ليسانسه و بيکار 2.من21 ساله بودم که با همکار بابام که اقايي 23 ساله بود اشنا و دوست شدم او تهراني بود و من شهرستاني 3.او براي کار و زندگي به شهر ما امده 4.دوستي ما به قصد ازدواج بود 5.وضع مالي خانواده ما خيلي بالاتر بود به همين علت او گفت 2 سال به من فرصت بده تا اوضاع مالي ام بهتر بشه 6.مادرم در جريان دوستي ما بود و بسيار مخالف بود و او را در شان ما نمي دانست 7.من توي اون 2 سال خواستگاراني داشتم که بدون دخالت من و به دلايل مختلف به جايي نرسيد 8.ان اقا قبلا به طور مرتب نماز نمي خواند اما بعد از دوستيمون مرتب نمازش رو ميخواند 9.من به او گفتم که خانواده ام مخالف ازدواج ما هستند 10.برادر کوچکترم که فهميده بود من به او علاقه دارم با او رفتار خوبي نداشت 11.يکسال و نيم از دوستي ما گذشته بود که کم کم رفتار او عوض شد 12.يک شب بدون دليل با من دعواي سختي کرد و از فردا ديگه جواب تماسهاي منو نداد 13.بعد از 2 هفته تماس گرفت و گفت اگر مي خواي دوست مي مونيم و اگر شد ازدواج مي کنيم 14.من که توي اين مدت خيلي به او وابسته شده بودم قبول کردم 15.تماس هاي او خيلي کم شد شايد 10 روز يکبار تماس ميگرفت 16.وقتي من زنگ ميزدم خيلي به سردي صحبت ميکرد 17.يکسال رابطه ي ما کاملا قطع شد و من شب و روز گريه ميکردم 18.بعد از 1 سال باز تماس گرفت من خيلي خوشحال شدم ما دوباره با هم بوديم و من دوباره ارامش داشتم 19.چند ماه قبل شنيدم او 2 سال قبل در تهران با زن بيوه اي اشنا شده که 10 يا 15 سال از او بزگتر است اون زن براي او ماشين خريده 20 . اون زن را به شهر ما مي ايد و چند روز خو نه ي او مي مونه و او زن را به عنوان عمه اش معرفي مي کند و فقط به دوستان نزديکش مي گه همسرمه 21. زن ادعا مي کند همسر صيغه اي اوست 22. من بعد از شنيدن اين ماجرا به حال مرگ افتادم با او قطع رابطه کردم اما خيلي سخت بود 23.بعد از چند ماه باز او تماس گرفت و ابراز علاقه کرد و گفت ان زن فقط دوستشه نه همسرش 24.ما با هم دوستيم البته من هيچ وقت تماس نمي گيرم و او به من زنگ ميزند 25.هر وقت تماس نمي گيره يعني يا مي خواهد تهران بره يا اون زن مي خواهد بيايد و من روزي هزار بار ميميرم 26.من خيلي دوسش دارم نمي تو نم ازش بگذرم چند ساله که کارم غصه و گريه است تو رو خدا راهنماييم کن بگو چيکار کنم 27.يادم رفت بگم که اون زن خبر داره ما با هم دوست بوديم و به يکي از دوستاش گفته اگر بخوان ازدواج کنن من از زندگيشون ميرم اما الان خبر نداره ما با هم حرف مي زنيم اقاي مرادي من چيکار کنم چشمام ضعيف شده از بس گريه کردم من دوسش دارم هر بدي که مي کنه باز از چشمشم نمي افته دعايي نيست که نخونده باشم نمازه حاجتي نيست که نخونده باشم از خدا مي خوام به راه راست هدايتش کنه و اگه صلاح مي دونه همسر من بشه شما بگو من چيکار کنم
شهاب مرادی
سلام/ اگر خودت در فریب خوردن و بدبختی بیشتر خودت، تلاش بیشتر نکنی، حتما نجات پیدا می کنی.
مثل تلاش و مقاومت تو برای روشن نگه داشتن شعله ی این علاقه ی الکی و عشق تقلبی مثل کسی است که در یک شب طولانی برفی و بورانی تلاش می کند شعله ی آتشی را در حیاط خانه اش روشن نگه دارد و مدام با مشقت بر آن آتش -چون هیزم و نفت ندارد و آتش رو به خاموشی است- کتاب های درسی اش و حتی پول هایش را می ریزد تا آن آتش خاموش نشود اما مهم ترین مسئله -که او به آن فکر نمی کند و از آن غافل است- این است که چرا باید آتش روشن بماند؟، آن آتش حتی نیاز به خاموش کننده هم ندارد. تمام است تمام. پیام های با امتیاز بیشتر را بخوان.
واقعا یکی از مهمترین علل شایع مشکلات دختر خانم ها پایین بودن عزت نفس و احساس ارزشمندی آنهاست!
بهار
18531 بازدید 168 امتیاز