سلام. 1-مجرد،23 ساله،دانشجو 2-بين اقوام يك نفر رو دوست داشتم اما تو،توهم عاشقي نبودم. 3-زمستان سال قبل همون شخص از علاقه ي چند سالش به من گفت و خواست كه منتظرش بمونم تا شرايط كارش مشخص بشه. 4-بعد از 2هفته برام خواستگار اومد و اونم خواست كه همه چيز رو فعلاً فراموش كنيم. 5-دليلش:از دست دادن موقعيت هاي بهتر براي من و عوض شدن نظر هركدوم از ما تا سال ديگه كه نتيجه ي خوبي براي طرف مقابل نداره. 6-خواستم كه اين مسأله بين خانواده ها مطرح بشه اما قبول نكرد بخاطر شرايط كارش و قسمت اول مورد 5. 7-قانع كننده بودن دلايلش و قطع ارتباط بعد از 2هفته چون ما اهل دوستي نبوديم وراهمون رو اشتباه انتخاب كرديم. 8-پدرم با خواستگارم مخالفت كرد بخاطر فرهنگ متفاوت. 9-خواهري دارم كه 2سال از من بزرگتره و مجرد. 10-ميخوام كه اول خواهرم ازدواج كنه. 11-مادرم اصرار به ازدواج ما داره چون ميترسه سن ما زياد بشه و ازدواج نكنيم. 12-هنوز هم بعد از چند ماه بهش علاقمندم وفعلاً هم خواستگاري ندارم وميخوام كه تا يكسال ديگه صبر كنم تا درسم تموم بشه و بخاطر مورد 10. اگه تا يكسال ديگه هيچ اتفاقي نيافته بازم ناراحت نميشم چون يادگرفتم منطقي باشم.اشكالي داره كه بخوام يكسال صبر كنم؟ 13-مشكل اصليم اصرار مادرم هستش. 14-و از همه مهمتر اينكه يه نفر تمام اتفاقات رو براي من با گرفتن فال گفته بوداز اين موضوع حتي خواهرم هم خبر نداشت. 15-فال رو قبول ندارم براي كنجكاوي گرفتم اما نميدونم چرا تمام حرفهايي كه گفته بود براي من اتفاق افتاد. خواهش ميكنم كه راهنماييم كنيد مخصوصاً درمورد 14 چون تمام فكر و زندگي من رو مشغول كرده. حلالم كنيد بخاطر طولاني شدن حرفهام.