سلام شب خوش نمي دونم چه جوري براتون بنويسم من يک برادر دارم که دانشجوي فوق ليسانس است ما يک خانواده مذهبي هستيم برادرم قصد ازدواج داشت و من ميدونستم ملاک براي ازدواجش دختري باشدکه حتي با يک پسر هم حرف نزده باشد من هم يک دوستي داشتم که از يک خانواده اصيل و تحصيل کرده و مومن بودند و مامانم اصرار ميکرد که بريم خاستگاريش اما من مي دونستم که در گذشته با چند نفر دوست بوده فقط در حد تلفن و اسمس و رستوران رفتن براي همين مخالفت مي کردم يک روز بهش گفتم که براي برادرم مي ريم خاستگاري اون به من گفت چرا براي من نمي يان من خيلي جا خوردم پاي رودربايسي موندم و قرار خاستگاري را گزاشتم بعد از يک جلسه که رفتيم خونشون من نتونستم طاغت بيارم و جريان را براي برادرم گفتم و بسيار مخالفت کرد و گفت اگه نمي گفتي به برادرت خيانت مي کردي حالا من از عذاب وجدان دارم خفه مي شم احساس مي کنم ابروي دوستم بردم پيش خانواده ام و خيلي در حقش بد کردم خودش خبر نداره به خاطر اين موضوع بهم خورده همن خيلي دروغ گفتم که جريان را نفهمد حالا من چي کار کنم با اين همه گناه وقتي داشت مي رفت مکه بهش گفتم منو حلال کنه اما علتش رانگفتم حالا از مکه برگشته منتظر که دوباره بريم خاستگاريش برادرم داره ازدواج ميکنه و او خبر نداره من احساس ميکنم در حد تيم ملي کناهکارم من همايه اقا امام رضايم شما را به حق اين همسايگي قسم مي دم جواب منو بدين ممنونتون ميشم