پیام های شما
پرسش و پاسخ
امضا شده : ۱۳۸۸/۰۳/۱۱ ۰۰:۵۳:۴۹
سلام ، يه سوالي داشتم من دو تا خصوصيت دارم که من رو خيلي مي ترسونه، پيش روانشناس رفتم و از بعضي هم سوال کردم ولي جوابي نتونستن بدن. چند وقتيه که خودمو بسته بودم به دعا و ذکر و توسل، که شما ديروز در سخنراني اي که ازتون پخش شد چنين چيزي رو گفتيد دعا کردن به تنهايي کافي نيست تصميم و فکر کردن مهمتره ، تصميم گرفتن از خودتون بپرسم ، من اول خيلي بدخلقم و بعد هم خيلي بي رحمم. البته بي رحمي فقط در مورد اتفاقاتي که براي آدم ها مي افته مي خواد آسيب باشه يا مرگشون. هيچ کدوم من رو به گريه نمي اندازه هيچ وقت احساس \"فراق\" يا \"غم دوري\" که در ديگرون هست رو درک نمي کنم، مسلما دليلش نوع تربيتمه. خانواده ي من سال هاست که با هيچ کسي رفت و آمد نداره به دليل بدخلقي پدرم. کسي دوست نداره بياد خونه ي ما ، دوران کودکيم هم به ندرت ميومدن ولي اونم خيلي ساله که قطع شده، من هم هيچ وقت نمي تونستم دوستامو بيارم خونه، انقدر بد رفتار مي کردن باهاشون که ترجيح مي دادم نبينن تا آبروم حفظ شه. دليل بدرفتاريم اينه که الگويي غير از يه پدر فحاش بدرفتار نداشتم.و از طرف ديگه مادرم چندان فرقي با يه سنگ نداره.مادر خودشم اينطوري بوده. از بچگيم فکر مي کردم که من اينطوري نيستم يه روز که بزرگ شدم فحش نمي دم با همه هم مهربون ميشم ولي نشد، ولي الان که 26 سالمه هم فحش مي دم هم حوصله ي ديگرون رو ندارم هم محبت کردن بقيه برام مسخره اس. يعني چيزي به اسم دوست داشتن برام مفهوم ماهوي نداره، يه خصوصيت ديگه هم اکتساب کردم، من دو تا خواهر برادر بزرگتر از خودم دارم با فاصله سني 11 و 13 سال، به همين دليل من هميشه تنها بودم زماني که من نياز به هم بازي داشتم اونها جوون بودن و روحياتشون با من فرق داشت دوستي هم نداشتم هيچ وقت، خارج از مدرسه هم که هيچ وقت جايي نمي گذاشتن برم، بنابراين 1- حرف زدن ياد نگرفتم 2- عادت کردم به تنهايي. دوران نوجوانيم خيلي دوست داشتم به ارتباط برقرار کردن با ديگران مسلمه که چون اولين تجربه هاي من بود خيلي ناشي بودم و به همين دليل تقريبا همه بعد از يکي دوبار ازم زده مي شدن ولي اميد داشتم که درست بشه رفتارم. اما الان گرچه تا حدي مي دونم چطور بايد با ديگران رفتار کنم اما ديگه حوصله ندارم، در تنهايي راحتم. نمي خوام با ديگرون باشم در حالي که اين خصوصيت براي سن من اشتباهه. چيزي که من رو مي ترسونه اينه که من نمي تونم براي خدا و پيغمبر هم گريه کنم. موقع زيارت عاشورا يا دعا خوندن. اون اوايلي که تازه آشنا شده بودم حدود 6 سال پيش مي تونستم، فکر مي کردم آدم بديم به خاطر گناهام گريه مي کردم و فکر مي کردم اونها آدم هاي خوبي بودن به خاطر مصيبت هاشون گريه مي کردم ولي بعد که ديدم همه ي گريه هام باعث نشد عذاب وجدان ناشي از گناهام کم بشه ، و يا اينکه فهميدم اماما جاشون راحته زندگيشون هم از نظر ما سخت بوده براي خودشون نه، گريه ام از بين رفت. خصوصيات منافقين رو مي خونم مي بينم همه اش رو دارم، به خودم نگاه مي کنم مي بينم از اول به ندرت خوبي ديده باشم، خيلي وقته به اين نتيجه رسيدم که منم مصداق اون حديثم که يه صدايي همه شنيدن پيامبر گفت سنگي بود که هفتاد سال درحال سقوط بود الان به ته جهنم رسيد بعد خبر آوردن يکي مرده. در سنگ بودنم شکي نيست و در جهنم بودنم هم. البته مي دونم که نااميدي از شيطانه ولي اميدواريم 26 ساله ام جواب نداده . چطور مي تونم بفهمم که اشکال زندگي بي مفهوم و غيرعاديم کجاست؟
شهاب مرادی
سلام/ در پيام شما چند نکته به نظر مي رسد :

 - شما تا حدود زيادي نسبت به خود ، روحيات و معايب رفتاريتان اشراف و آگاهي داريد .
 - همان طور که اشاره کرده ايد ريشه اصلي اين خصايص منفي ؛ الگوهاي رفتاري غلط يعني والدينتان هستند .
 - به نظر مي رسد به دينداري و مسائل مذهبي توجه و پايبندي داريد .
 - از وضعيت موجود خودتان راضي نيستيد .

مجموعه موارد فوق براي اصلاح ، اميدوار کننده است ؛ پس به نکات زير توجه کنيد :

 1.  ادامه اين مسیر، افسردگي و اختلال روحي و رواني است.
 2.  هيچ انساني مقهور و زير سلطه‌ي شرايط نيست .
 3.  تغییر و اصلاح  را از خودتان شروع کنيد و خیلی به فکر اصلاح ديگران نباشيد .
 4.  از همين امروز کسب مهارت هاي فردي يا فراگيري علم ، هنر يا ورزش جديدي را شروع کنيد . اين کار ، اعتماد به نفس شما را بالا مي برد ، باعث آشناييتان با افراد ، مکان ها و موقعيت هاي جديد مي شود ، فرصت کسب تجربه هاي جديد را براي شما فراهم مي کند و کم کم شما را از پيله تنهايي و انزوا بيرون مي آورد .
 5.  چیزی به عنوان طعم زندگی در برنامه های زندگی داشته باشید و آن را بچشید. منظورم انجام کارهای مورد علاقه و اشتیاق است که به نسبت فرد و سلیقه و پسند و آرزوها متفاوت است. مثل دیدن دوست ،رفتن به یک زیارتگاه دلخواه و دلپسند، گشت و گذار در پارک یا یوستان، و...
 6.  در خانه تغييراتي هرچند کوچک به وجود بياوريد ، در نظافت و مرتب کردن منزل فعال باشيد ، گياهي را پرورش دهيد ، آشپزي کنيد ، به وضع ظاهري خود توجه کنيد ، دکوراسيون منزل يا اتاق خود را تغيير دهيد  و...
 7.  به تکاليف و واجبات ديني خود بيشتر اهتمام بورزيد و گاهي عبادات مستحبي انجام دهيد و بر حجم برنامه های خود به تدریج و کم کم اضافه کنید مجدد تاکید کنم: کم کم .
 8.  بيشتر مطالعه کنيد ( شعر ، داستان هاي آموزنده ، مهارت هاي ارتباطي و ...)
 9.  گفتگوی خانوادگی
 10. آشتی با غزل

و نهايتا پيشنهاد مي شود براي درمان -و نه صرفا گپ و گفتگو- به يک روانشناس با تجربه مراجعه کنيد .
آذر
170108 بازدید 624 امتیاز