پیام های شما
پرسش و پاسخ
امضا شده : ۱۳۸۸/۰۳/۰۷ ۰۲:۴۹:۵۳
درود امشب به يادتون افتادم. گفتم بيام و عرض ادبي.. اومدم و ديدم که صحبت ادبيات و شعر و«غزلِ»! گرم باز آمدي محبوب سيم اندام سنگين دل گل از خارم برآوردي و خار از پا و پا از گل در اين معني سخن بايد، که جز «سعدي» نيارايد که هرچ از جان برون آيد، نشيند لاجرم بر دل.. روزهاي اولي که به سعدي دلبستم آنقدر عصباني شدم که چرااينقدر دير به سراغ اين استاد غزل سراي ايران رفته بودم و از ديگر خوشحال بودم و مي دانستم که لذتي دارد که... من همان روز که آن خال بديدم، گفتم بيم آن است بدين دانه که در دام افتم هرگز آشفته ي رويي نشدم يا مويي مگر اکنون که به روي تو چو موي آشفتم پيش از اين خاطر من خانه ي پر مشغله بود با تو پرداختمش، وز همه عالم رُفتم... دوست دارم بيش از اين ها از سعدي بنويسم ولي «جايي که آب هست تيمم باطل است!!» بسنده مي کنم به خاتمه دادن عرايضم البته با غزلي از سعدي که موي بر اندام سيخ مي شود از خواندنش... از در درآمدي و من از خود به در شدم گفتي کزين جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر مي دهد ز دوست صاحب خبر بيامدو من بي خبر شدم چون شبنم اوفتاده بُدم پيش آفتاب مهرم به جان رسيد و به عيّوق بر شدم گفتم ببينمش مگرم درد اشتياق ساکن شود، بديدم و مشتاق تر شدم دستم نداد قوت رفتن به پيش يار چندي به پاي رفتم و چندي به سر شدم تا رفتنش ببينم و گفتنش بشنوم از پاي تا به سر همه سمع و بصر شدم من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت کاوّل نظر به ديدن او ديدور شدم ... اورا خودالتفات نبودش به صيد من من خويشتن اسير کمند نظر شدم گويند روي سرخ تو سعدي چه زرد کرد؟ اکسير عشق بر مسم افتاد و زر شدم با تشکر و خسته نباشيد خيلي مخلصيم بدرود
شهاب مرادی
سلام/ ياعلي
                 »»» آشتی با غزل
همايون
9325 بازدید 4 امتیاز