پیام های شما
پرسش و پاسخ امضا شده : ۱۳۸۸/۰۳/۰۵ ۲۳:۳۰:۴۱
سلام
امروز از 7 تير با تا کسي مي اومدم؛سر در جيب تفکر در حال خوندن کتاب اين مردم نازنين رضا کيانيان با رانندهاي مدعي مديتيشن و انرژي درماني و فرادرماني و صد البت فال واسطرلاب.موقع پياده شدن به دوخانم عقبي که محو فيوضات جناب راننده بودند گفت:شما کارتون درسته و براي اداي حاجات سرکاران عليه دعا ميکنم اما تو اي ضعيفه صندلي جلويي,در در قلبت بسته شده و چنين و چنان.
فکر کردم ديدم يه زماني معني اسمم رو به آدمهاي غيرايروني بگم،ميگفتم يعني مثل پري؛شبيه فرشته؛LIKE ANGLE ولي مدتهاست چنين چيزي به کسي نگفتم؛چي شده و از کجا شروع شده درست يادم نيست.
انگار جدي جدي قلبم از سنگ شده؛ سخت شده؛از کي شعر رو کنار گذاشتم نميدونم ولي ميدونم مدتهاست سراغ دفترهايي که نوشتم نرفتم،گذشته شبهايي که بيدار ميموندم و راه شب گوش ميکردم تا شعر جديد بشنوم؛ خيلي وقته که مولوي و حافظ و خيام رو فراموش کردم؛مدت زياديه که کلمات آهنگين و لطيف توي حرفهام بکار نميره.
الغرض ياد دختر خانمهاي گلي افتادم که اسمشون رو گذاشتند غزل بدون اينکه حتي يک غزل بخونند ويا بدونند؛
ياد اونهايي که قبل از اينکه غزل درست زندگي کردن رو مثل اسمشون بگن،غزل خداحافظي رو خوندند؛
ياد اونهايي که شعر پابلونرودا رو ازبرميکنندولي روزبزرگداشت سعدي ازش ميپرسند سعديامردنکونام نميرد هرگز رو کي گفته گفت فکر ميکنم ناصرخسرو!
عنوان اين يادداشت باعث شد من يک بار ديگه فکر کنم و غزل زير يادم بياد
سمن بويان غبارغم چو بنشينند بنشانند - پري رويان قرار از دل چو بستيزنند بستانند
بفتراک جفا دلها چو بربندند بربندند - ززلف عنبرين جانهاچوبگشايند بفشانند
---------
و در آخر
چنينم هست ياد از پير دانا- فراموشم نشد هرگز همانا
که روزي رهروي در سرزميني- به لطفش گفت رندي ره نشيني
که اي سالک چه در انبانه داري- بيا دامي بنه گر دانه داري
جوابش داد و گفتا دام دارم- ولي سيمرغ ميبايد شکارم
.
.
.
تو گوهر بين ز خرمهره بگذر- زطرزي کان نگردد شهره بگذر
چو من ماهي کلک آرم بتحرير- تو از نون والقلم مي پرس تفسير
روان را با خرد در هم سرشتم- وزان تخمي که حاصل بود کشتم
.
.
.
مگر خضر مبارک پي درآيد
ز يمن همتش کاري گشايد
شهاب مرادی
سلام/ مرحبا »»» آشتی با غزل