پیام های شما
پرسش و پاسخ امضا شده : ۱۳۸۷/۱۰/۲۱ ۱۲:۱۸:۲۳
سلام. با عرض تسليت به مناسبت ايام سوگواري حضرت ابا عبدالله الحسين.
25 ساله هستم و متأهل.5سال است که ازدواج کرده ام و چهارماه است که خدا يک نازنين زهراي دوست داشتني به ما داده است.
از اول ازدواج، با خانواده شوهرم زندگي کرده ايم. پدرشوهر و مادرشوهر 70 ساله و خواهر شوهر 39 ساله مجرد.
در طول اين 5-6 سال تقريبا هيچ مشکلي با خانواده شوهرم نداشته ام که نتوانسته باشم از عهده حل آن بر بيايم. اما الان بعد از آمدن بچه مشکل جديدي پيش آمده که از حل آن ناتوانم.
خانواده همسرم شديدا و به طور زايدالوصفي بچه را دوست دارند و غير از آن که واقعا حس مي کنند اين مستقيما بچه خودشان است دوست دارند دائما بچه نزد خودشان باشد.
من بسيار خودم را به اصول اخلاق پايبند مي دانم و اين که اجازه دهم ديگران از نعمت اين چشمه زلال بهره مند شوند را از منش بزرگان و نوعي انفاق مي دانم لکن فکر ميکنم ديگر توان انفاق ندارم و گويا انفاق هاي بزرگ از عهده انسانهاي بزرگ برمي آيد!
احساسات زياد آنها باعث شده زندگي ما بيش از پيش! از خصوصي بودن در بيايد از طرفي من نگران آينده هستم و تربيت کودکم، که با اين روند به هر حال باب ميل من نخواهد بود. هرچند که من ميدانم ميل من بهترين نيست! ولي اين رفتارهاي آنها و اين تفکرات من، آرامش را از من سلب کرده.
شوهرم رابطه عاطفي بسيار قوي اي با مادرش دارد و حاضر نيست به خاطر من هيچ گوشزدي به خوانواده اش بکند.
شما بگوييد آيا من وظيفه دارم تا آخر عمر با اين وضعيت کنار بيايم يا حق دارم به خاطر آرامش خودم از ابزارهايي مثل واسطه يا رک حرف زدن خودم با اطرافيان و يا شايد کارهايي ديگر(که شما به من نشان ميدهيد)، استفاده کنم؟
شهاب مرادی
سلام/ با همین زبان نرم و لین همسرتان و خانواده اش را به اعتدال در رفتارهای عاطفی دعوت کنید. در این موارد همیشه مراجعه حضوری به مشاور را مفید تر می دانم.