پیام های شما
پرسش و پاسخ
امضا شده : ۱۳۸۷/۰۹/۳۰ ۰۲:۲۱:۲۴
با سلام خدمت شما من فرزند دوم واخر خانه هستم برادر بزرگم دو سال است که ازدواج کرده و رفته. هر قدر پدر ومادرم اصرار کردند که خانه را نصف کن وهمينجا بمان و يا در نزديکي ما باش ولي او در نقطه دوري خانه خريد(البته در همين شهر)ورفت . پدر و مادرم با وجود من خيلي احساس تنهايي ميکنند چه برسد که من ازدواج کنم و بروم .حتي وقتي که بخواهم دراتاقم براي ارشد يا ازمون استخدامي درس بخوانمم مادرم احساس تنهايي ميکند ودلش ميگيرد البته ممکن است به زبان نياورد ولي من ميفهمم من حتي سعي کردم فکر ارشد را از ذهنم بيرون کنم انها ميگويند درس بخوان ولي چگونه ؟براي همين موضوع مهم من با خودم شرط کردم اگر خواستم ازدواج کنم شرط اصلي من جدا نشدن از والدينم باشد که فکر نميکنم کسي حاضر شود. من هرگز نمي خواهم خودم راحت و خوش باشم ولي پدر ومادرم تنها باشند . ضمنا پدر ومادرم با هم خيلي تفاهم ندارند وپدرم بيشتر دوست دارد بيرون وبا دوستانش باشد تا با ما. اگر با هم خيلي مهربان وصميمي بودند نگراني من نصف ميشد حالا واقعا من در مانده ام و نمدانم اگر برايم خواستگاري بيايد من چطور شرطم را بيان کنم و کي ؟ وميدانم که پدرم هم حاضر نيست نصف خانه را به نام دامادش کند که بيايد ونصف خانه را بسازد واصلا چطور ميشود خواستگاري را راضي کرد که بيايد وطبقه بالا بسازد يا خانه را نصف کند لطفا کمکم کنيد. باتشکر
شهاب مرادی
سلام/ تصمیم شما کاملا عاطفی است و مشکل را حل نمی کند
 بهتر است به جای تحمیل این خانه به خواستگار آتی، پدر به حضور موثر و تعامل بیشتر با همسرش ترغیب شود.
خود را فدا نکن که حاصلی ندارد درست را اگر هدفگذاری عاقلانه کرده ای ادامه بده و هیچ خواستگاری را بی دلیل رد نکن.
مريم از کرمان
8390 بازدید 3 امتیاز