پیام های شما
پرسش و پاسخ
امضا شده : ۱۳۸۷/۰۵/۰۱ ۰۱:۰۷:۲۶
باز هم سلام شما جواب سلام و احوالپرسي و حرف هاي نه چندان مهم و..رو ميديد اما اگه يکي يه سؤال مهم داشته باشه هزار بار بايد براتون پيام بفرسته تا شايد جواب بدين. ميدونم طولانيه و پيامها زياد و وقت شما براي پاسخگويي کم، اما ما هم به جواب شما نياز داريم. باور کنيد کسي رو ندارم که باتجربه باشه وگرنه مزاحم شما نمي شدم. دوباره مي فرستم به اميد اينکه اين بار جوابمو بدين: (لطفا همه پيام رو در سايت نذاريد) من دختري 23 ساله هستم و خانواده اي مذهبي دارم(البته نه از نوع افراطيش). سال گذشته در راه دانشگاه پسري که اصلا نمي شناختمش جلوي من را گرفت و گفت که از در خانه تا اينجا(يعني نزديک دانشگاه)دنبال من براي امر خير اومده و من به او گفتم که خيلي کار اشتباهي کرده و گذاشتم رفتم. حدود 1 ماه بعد خواهرش را فرستاد دم در خانه و با مادرم صحبت کرد و معلوم شد که خواهرش در کوچه ما مي نشيند و اين آقا حدود 1 ماه من را تحت نظر داشته و بعد براي خواستگاري اقدام کرده. آن زمان ما جواب رد داديم به خاطر اينکه مي خواستم درس بخوانم و قصد ازدواج نداشتم اما ناگفته نماند که بدم نمي آمد يک بار بيايند و بيشتر درباره اش بدانم و درباره اش فکر کنم. چون تقريبا موارد ظاهري و اوليه اش خوب بود: به گفته خواهرش فوق ديپلم رياضي داشت و در يک شرکت عمراني کار مي کرد،اهل رفيق بازي و سيگار نبود و نماز و روزه اش هم به جا بود. يک خانه و ماشين هم داشت. اما مهم ترين دليل ما براي رد کردن او اين بود که من را در خيابان ديده و انتخاب کرده بود و اين شيوه انتخاب او از نظر من و خانواده ام اصلا درست نبود. به نظر ما کسي که اينقدر راحت و از روي ظاهر همسرش رو انتخاب کنه و درباره زندگيش تصميم بگيره، درباره مسائل مهمتر زندگيش هم مسلما همين طور تصميم خواهد گرفت. خلاصه که گذشت و من پيش خودم فکر کردم که حتما کس ديگري رو ميبينه و دنبال اون ميره. اما بعد از يک سال دوباره دو تا از خواهرهاش اومدند دم در خانه(البته خودش و مادرش هم آمده بودند اما جلو نيامدند) و دوباره همان حرف ها را به مادرم زدند. نگو که آقا تو اين 1 ساله تو فکر من بوده و هرچي دختراي ديگه رو بهش پيشنهاد مي دادند قبول نميکرده و خواهرش رو مقصر ميدونسته که ما جواب رد داديم وگفته که حتما خواهرش طوري صحبت کرده که ما قبول نکرديم. مادرم طبق حرف هايي که هميشه وقتي حرف ازدواج به ميان مي آمد، من مي گفتم، به آنها گفته بود که من قصد ازدواج ندارم(اما مدتي است که اين نظر من عوض شده ولي به مادرم هنوز نگفته ام). خلاصه، قرار شد که مادرم با من صحبت کند و به آنها جواب دهد. وقتي موضوع را با من درميان گذاشت ازش پرسيدم نميشه حالا بيايند و صحبت کنيم و درباره اش فکر کنيم؟ دليلم هم اين بود که مسائل اوليه که لازم است را ظاهرا اين شخص دارد، و مادرم موافقت کرد اما وقتي موضوع را با پدرم درميان گذاشت او مخالفت کرد و گفت کسي که همين طوري يکي رو مي بينه و به همين راحتي انتخاب مي کنه به درد زندگي نمي خوره. پدرم همون دليلي رو آورد که پارسال خودم آوردم ولي الان اصلا بهش فکر نکردم. به نظر شما آيا اين تفکر درسته؟ از طرفي فکر مي کنم که کسي که يک سال سر تفکرش مونده و با اينکه جواب رد شنيده باز هم نظرش عوض نشده اين انتخابش از روي احساس نبوده، چون بالاخره رفتار من رو در مدتي که تحت نظرم گرفته بوده، ديده و همين هم، تا حدي ولو کم، خصوصيات من رو نشونش داده. اما از طرفي هم حرف پدرم درست به نظر مي رسه و الان نميدونم چي کار کنم؟ 1- من چادري هستم و وقتي بيرون مي روم آرايش نمي کنم و کلا ظاهري ندارم که توجه ديگران را جلب کنم و فکر نمي کنم که اين آقا از روي قيافه من را انتخاب کرده باشد، و مسلما يکي از ملاک هاي ايشان همين چادري بودنم است و...، کسي را بخاطر چادرش و مذهبي بودنش انتخاب کند، لا اقل ارزش فکر کردن را دارد. آيا اين نظرم درست است؟ 2- آيا پدرم درست ميگه و ديگر نبايد به اين آقا فکر کنم يا اينکه نظر پدرم درست نيست و بايد روي اين مورد کمي بيشتر فکر کنيم؟ 3- اگر نظر پدرم (که زماني نظر من هم بود و الان هم تا حدودي هست)درست نيست چه دلايل منطقي مي تونم برايش بيارم تا هم خودم مطمئن تر قدم بردارم و هم پدرم راضي بشه که آنها بيايند و بيشتر با هم آشنا بشيم و بعد تصميم بگيريم. پدرم آدم منطقي است و با دليل و برهان ميشه راضي اش کرد. 4- از طرفي اطراف ما در فاميل پسري که سن و سالش به من بخوره وجود نداره و کسي که در آينده همسر من ميشه مسلما از فاميل نيست، يا از همکارانم خواهد بود که فعلا همچين آدمي در محل کارم نيست، يا از هم دانشگاهي هام، يا کساني که توي مجالس و جاهاي ديگه من رو مي بينند، مي خوام بگم اين اتفاق ممکنه باز هم برام بيفته و بالاخره يکي از همين آدم هايي که يا خودشون يا خانواده شان منو مي بينند و مي پسندند، همسرم ميشه و اگه ما بخوايم همشونو با همين تفکر رد کنيم که نميشه، درسته؟ بالاخره يک اولين باري بايد وجود داشته باشه، نه ؟ 5- يک مشکل ديگه هم دارم و اون اينه که چطوري مي تونم به مادرم بگم که نظر من درباره ازدواج فرق کرده و قصد ازدواج دارم؟ نمي دونم چه طوري بهش بگم که خواستگارام رو رد نکنه، آخه همشونو که مثل اين مورد من نمي فهمم که بخوام نظرم رو بگم. اصلا روم نميشه و نميدونم که چه طوري باهاش اين موضوع رو مطرح کنم که يه وقت فکر نکنه من براي ازدواج عجله دارم و هول شدم. در ضمن اصلا دوست ندارم که دير ازدواج کنم، چون در اطرافم مي بينم کساني که سنشون بالاست و هنوز ازدواج نکردند اولا توقعاتشون بالاتر ميره يا اينکه از لحاظ فکري توي انتخاب دچار وسواس ميشن، ثانيا افرادي که مي آيند خواستگاريشون اغلب کساني هستند که سنشون خيلي از اون ها بيشتره و من اصلا با فاصله سني زياد نمي تونم کنار بيام، ثالثا اين افراد آخرش هم کسي رو که انتخاب مي کنند کسي نيست که هميشه مي خواستند، و من نمي خوام دچار اين مشکلات بشم. باز هم متشکرم. اجرتون با خدا، چه جوابمو بديد چه نه.
شهاب مرادی
سلام/ برای بهبود فرهنگ ازدواج با آمدن خواستگار رسمی همیشه موافق باشیم و به خواستگار احترام بگذاریم.
فراموش نکنیم که خواستگاری به مفهوم عقد نیست! خواستگاری مانع اختیار و انتخاب دختر خانم ها نیست. و تعهدی برای خانواده دختر نمی آورد.
در جلسه خواستگاری اگر کلیات مورد پسند خانواده ها و دو جوان قرار گرفت، دختر و پسر باید چند جلسه با هم گفتگو کنند و خود را به یکدیگر معرفی کنند و هوشمندانه واقعا یکدیکر را بشناسند و تصمیم نهایی بله یا خیر را بگیرند.
به مادرتان هم مودبانه و محترمانه و خیلی روشن و صریح نظرتان را بگویید ودقت کنید نه ادب فدای صراحت شود نه صراحت فدای ادب.
بدر
17598 بازدید 42 امتیاز