سلام آقاي مرادي...من اومدم ثواب كنم كباب شدم.ماجرا از اون جايي شروع شد كه من در يك كافي نت آي دي مو فراموش كردم ببندم.بعد از يك روز كه دوباره به اينترنت مراجعه كردم پيامي از طرف يك آقابرام گذاشته شده بود كه خانم خيلي مواظب باش كه ديگه آي ديتو جايي جا نذاري .من تشكر كردم و گفتم ديگه تموم شد .اما اون هر روز از من درخواست مي كرد باهاش چت كنم.مي گفت ميخواد با يكي درد دل كنه بعد از كلي اصرار او و انكار من گفتم حالا به جايي بر نمي خوره.خدا شاهده آقاي مرادي با لفظ داداش باهاش چت ميكردم و او هم منو خواهر بزرگتر خطاب مي كرد.يادم رفت بگم من بيست ساله هستم و او هجده ساله.تعريف از خود نباشه ولي به كمك خدا او رو از يك خمود و افسردگي و بد بيني به دنيا و آدم هاش نجات دادم.حتي از من براي سستيش در نماز كمك خواست و من با حرف و حديث هاي مختلف نظرش رو عوض كردم و او قول داد كه ديگه نمازش ترك نشه.بعد از سه ماه گفتم ديگه به من نيازي نداره و ادامه ي اين مسئله جايز نيست باهاش خداحافظي كردم و او هم عاقلانه پذيرفت.شش ماه گذشت و براي سال نو برام پيام گذاشت با همون لفظ خواهر من هم جوابشو دادم.اين رو هم بگم ما اصلا همديگر رو نديديم.تا اين كه يه روز پيام گذاشت مي خواد يه چيزي بگه من هم گفتم باشه و در اون موقع دنيا رو سرم خراب شد به من گفت تصمميمشو گرفته و از من نه به خاطر قيافم كه نديده يا هر چيز ديگه كه به خاطر شعور و فهم و درك ونجابتم و اينكه با من ازدواج كنه هرگز به طرف خطا نمي ره خواستگاري كرد البته نه براي الان گفت هنوز رسميش نكرده و با عجله به من اينو گفته.من خيلي باهاش حرف زدم گفتم من بزرگترم وخيلي چيزهاي ديگه و اينها همه اقتضاي سن تو و زود گذره ولي او مي گفت با عقلش تصميم گرفته و منو از خدا خواسته.اين رو هم بگم تنها چيزي كه از من مي دونه اسم منه و دانشگاهي كه در اون درس مي خونم.حالا تو رو خدا آقاي مرادي شما بگيد من بايد چه كار كنم كه نظرشو عوض كنم.خواهش مي كنم جوابمو حتما بديد به عنوان يك مورد اورژانسي رسيدگي كنيد.من جز شما به كس ديگه اي نمي تونستم بگه كمكم كنيد لطفا. ممنون