پیام های شما
پرسش و پاسخ امضا شده : ۱۳۸۶/۱۱/۲۲ ۰۴:۱۳:۲۵
درد من حصار برکه نيست ... درد من زيستن با ماهيانيست که فکر دريا به ذهنشان خطور نکرده است .
سلام آقاي مرادي . باز هم اومدم ازتون کمک بخوام . من 21 سالمه ، مادرم فوق العادست ، خدا رو شکر ميکنم ، پدرم هم بد نيست ولي در حدّ افراطي متعصبه . ما 3تا بچه ايم ، من اولين فرزند و تنها دخترم و همين حساسييت پدرم رو تشديد ميکنه . هميشه بهش احترام ميذاشتم ( به خاطر عقايد ايشوون خيلي جاها پا گذاشتم رو علايقم ، مثلا ً انتخاب رشته ي تحصيليم تو دبيرستان ) تا زماني که ديدم اين سکوت و احترام داره منو از مسير روياها و خواسته هام دور ميکنه . نذاشت برم دانشگاه ، چون به نظرش محيط دانشگاه بده و آدم عاقل نبايد خودشو در معرض گناه قرار بده ( توجه داشته باشيد که ايشوون خودش دانشگاه رفته ). تا اين مرحله زندگيم اطرافيانم خيلي متوجه گذشت هاي ريز و درشت من نشده بودن ، ولي يه رشته ي خوب ، دانشگاه سراسري ، تهران و سکوت من در مقابل مخالفت پدرم توجه همه رو جلب کرد ، هر جا ميرفتيم همه با پدرم بحث مي کردن شايد راضي بشه ، ولي اوون مثل هميشه مغرور ، با حس پيروزمندانه اي ، بدون توجه به احساسات من ، همه رو نا اميد کرد . هيچ وقت نخواست بفهمه که تو دل من چي ميگذره . از اوون به بعد خيلي ملموس ترحم اطرافيانم رو حس کردم ، ميشنيدم که پشت سرم چه حرفايي ميزنن ( دختر بيچاره با اين همه هوش و استعداد زير دست چه آدمي افتاده و .... ) به تدريج نا بود شدم . باور کنيد من آدم ضعيفي نيستم ، آستانه ي صبر هر آدمي يه اندازه اي داره . شما نمي دونيد چه قدر سخته گذرووندن زندگي با اين فکر که تو ميتوني اما نميذاره . کم کم هدفمو گم کردم و اين بي هدفي و سردرگمي باعث شد کاري رو انجام بدم که اوون موقع هم ميدونستم اشتباهه . با پسري آشنا شدم که خدارو شکر آدم بدي نبود و از خلا ً عاطفي من سو استفاده نکرد . قراره ازدواج گذاشتيم ، هر وقت حرف خواستگاري مي زد با مخالفت شديد من مواجه مي شد . چيکار بايد ميکردم؟ ميومد خواستگاري که چي بشه ؟ که با ازدواجمون مخالفت بشه چون من خيلي خوشگلم و هر مردي لياقت منو نداره ، چون اوون خيلي پولدار نيست و نميتونه يکي يدونه ي باباشو خوشبخت کنه و .... ( البته بگم که من از اولش همه ي مشکلاتي که سر راه ازدواجم بود رو برايه اوون بنده ي خدا توضيح داده بودم و اوون با علم به شرايط من اصرار کرد و خواست بهش اجازه بدم سعي شو بکنه .) از اول تا آخر آشنايي ما 4 ماه طول کشيد .
پدرم متوجه رابطه ي پنهاني ما شد و تازه از اينجا دردسراي زندگي من آغاز شد ، تمام آزادي هام ( که خيلي اندک بود ) ازم گرفته شد . حساسييت هاي بيشتر ، با من قهر کرد ، توهم هاش شروع شد . به خاطر مامانم از اوون پسر گذشتم ، خيلي سعي کردم طوري از زندگيش بيرون برم که زياد ضربه نبينه اما ميدونم که چندان موفق نبودم . اوون بيشتر از من عذاب کشيد ، من اولين باري نبود که در مورد خواسته هام شکست مي خوردم ، هر چند که تلخترين شکستم بود اما پذيرفتم . اما اوون چي ؟ اميدوارم منو بخشيده باشه .
ديگه من يه دختر 19 ساله بودم با يه شکست عشقي ، يه عالمه عذاب وجدان ، يه پدر تلختر از هميشه و مادري که ديگه حاضر نبود از من حمايت کنه . خيلي طول کشيد تا مادرم متوجه فشاري شد که برايه شوونه هاي من خيلي زياد بود . منو بخشيد ولي ديگه هرگز بهم اعتماد نکرد .
به يه آدم ديگه تبديل شدم ، حتي دلم نمي خواست راجع به خودم فکر کنم ، تا قبل از ماه رمضان امسال که تصميم گرفتم کمي زندگي کنم . دوباره به باورهام برگشتم . حالم خيلي بهتر شد . قرار شد ديگه خواستگار راه بديم که اي کاش هيچ وقت راه نمي داديم . يکي از خواستگارا ( که قبلا ً ماجراشو براتون گفتم ) هم خانواده ي محترمي داشت ، هم خودش آدم منطقي و خوبي به نظر ميرسيد . و يه داستان تکراري که من موافقم و پدرم مخالف . جواب منفي داديم ولي اوونا قانع نشدن و ظاهرا ً تصميم ندارن دست بردارن . برام مهم نيست چي پيش مياد ، فقط دعا ميکنم ديگه اين ماجرا تموم بشه . ديگه تصميم ندارم ازدواج کنم . اگه قراره هر کسي رو که من بپسندم پدرم نپسنده ، چرا خودمو درگير کنم ؟
چند نفر رو نديده رد کردم . حالا يه موردي پيش اومده که نمي تونم راه ندم ، نتونسنم دليلي پيدا کنم . خيلي نگرانم . مي ترسم ، نمي دونم بايد چي کار کنم . مي ترسم مرتکب اشتباه بشم .
خواهش مي کنم کمکم کنيد . خيلي درمانده شدم . احساس بدبختي ميکنم .
ببخشيد که طولاني شد .
شهاب مرادی
سلام/ اگر با همین پدر و افراد خانواده جلسات خانوادگی را تشکیل دهید و از موضوعات کوچک و معمولی شروع کنید تا موضوعات بزرگ و مهم مشکل ارتباطی شما حل میشود یا حل آن آسان میشود.
برای دفاع از خودتان و اهدافتان (مثلا تحصیل در دانشگاه؛ که اصلا و به هیچ وجه گناهگاه نیست و البته اگر کسی بخواهد گناه کند حتی در مسجد هم گناه می کند و مسجد هم برای او جای امنی نخواهد بود) می بایست با رعایت ادب و تواضع با پدر و مادر حرف می زدید و منطقا دلایل تحصیل خود را بیان میکردید. یا دلایل ازدواج و انتخاب خواستگار را و محترمانه از آنها دلایل مخالفت و ردشان را می خواستید.
شما هیچ خواستگاری را بدوا رد نکنید و مانع آمدن هیچ خواستگاری نشوید.
ولی پس از بررسی گفتگو ومشاوره نظرتان را اعلام کنید مثبت یا منفی.
گناه پناهگاه امن و ایمنی برای هیچ کس نبوده و نخواهد بود.
برای دفاع از خودتان و اهدافتان (مثلا تحصیل در دانشگاه؛ که اصلا و به هیچ وجه گناهگاه نیست و البته اگر کسی بخواهد گناه کند حتی در مسجد هم گناه می کند و مسجد هم برای او جای امنی نخواهد بود) می بایست با رعایت ادب و تواضع با پدر و مادر حرف می زدید و منطقا دلایل تحصیل خود را بیان میکردید. یا دلایل ازدواج و انتخاب خواستگار را و محترمانه از آنها دلایل مخالفت و ردشان را می خواستید.
شما هیچ خواستگاری را بدوا رد نکنید و مانع آمدن هیچ خواستگاری نشوید.
ولی پس از بررسی گفتگو ومشاوره نظرتان را اعلام کنید مثبت یا منفی.
گناه پناهگاه امن و ایمنی برای هیچ کس نبوده و نخواهد بود.