پیام های شما
پرسش و پاسخ امضا شده : ۱۳۸۶/۰۸/۲۱ ۲۳:۲۷:۳۶
سلام
ای رفته ز چشم و جا گرفته در دل
دردی ست که بی تو زندگی باید کرد
ببخشید آقای مرادی وقت نکردم بیام. مشکلی برام پیش اومد.خیلی ناراحت شدم که نتونستم به موقع سالگرد برادر بزرگوارتون رو تسلیت بگم...بازهم به خودتون تسلیت عرض می کنم. مصیبت سختی است. خداوند صبر بدهد. این چند بیت را تقدیم می کنم:
عشق گاهي خواهش برگ است در اندوه تاك
عشق گاهي رويش برگ است در تن پوش خاك
عشق گاهي ناودان گريه ي اشك بهار
عشق گاهي طعنه بر سرو است در بالاي دار
عشق گاهي يك تلنگر بر زلال تنگ نور
پيچ و تاب ماهي انديشه در ژرفاي تور
عشق گاهي شور رستن در گياه
عشق گاهي غرقه ي خورشيد در افسون ماه
""عشق گاهي سوز هجران است در اندوه ني
رمز هوشياريست در مستي مي""
عشق گاهي معجز قلب مريض
رويش سبزينه اي در برگ ريز
عشق گاهي شرم خورشيد است در قاب غروب
روزه اي با قصد قربت ذكر بر لب پايكوب
عشق گاهي هق هق آرام اما بي صدا
اشك ريز ذكر محبوب است در پيش خدا
عشق گاهي طعم وصلت مي دهد
مزه ي شيرين وحدت مي دهد
عشق گاهي شوري هجران دوست
تلخي هرگز نديدن هاي اوست
عشق گاهي يك سفر در شط شب
عشق پاورچين نجواي دو لب
عشق گاهي مشق هاي كودكيست
حس بودن با خدا در سادگيست
عشق گاهي كيمياي زندگيست
عشق در گل راز ناپژمردگيست
عشق گاهي بوي رفتن مي دهد
صوت شبناك تو را سر مي دهد
عشق گاهي نغمه اي در گوش شب
عادتي شيرين به نجواي دو لب
عشق گاهي مي نشيند روي بام
گاه با صد ميل مي افتد به دام
عشق گاهي سر به روي شانه اي
اشك ريز آخر افسانه اي
عشق گاهي هم حكايت مي كند
از جدايي ها شكايت مي كند
عشق گاهي نو بهاري گاه پاييزي سرخ زرد!
گاه لبخندي به لب هاي تو گاهي كوه درد
عشق گاهي دست لرزان تو مي گيرد درون دست خويش
گاه مكتوب تورا ناخوانده مي داند زپيش
عشق گاهي راز پروانه است پيرامون شمع
گاه حس اوج تنهاييست در انبوه جمع
عشق گاهي بوي ياس رازقي
ساقدوش خانه ي بن بست ياد مادري
عشق گاهي هم خجالت مي كشد
دستمال تر به پيشاني عالم مي كشد
عشق گاهي ناقه ي انديشه ها را پي كند
هفت منزل را تا رسيدن بي صبوري طي كند
عشق گاهي هم نجاتت مي دهد
سيب در دستي و صاحبخانه راهت مي دهد
عشق گاهي در عصا پنهان شود
گاه بر آتش گلستان مي شود
عشق گاهي رود را خواهد شكافت
فتنه ي نمروديان زو رنگ باخت
عشق گاهي خارج از ادراك هاست
طعنه ي لولاك بر افلاك هاست
عشق گاهي استخواني در گلوست
زخم مسماريست در پهلوي دوست
عشق گاهي ذكر محبوب است بر ني هاي تيز
گاه در چشمان مشكي اشك ريز
عشق گاهي خاطر فرهاد و شيرين مي كند
گاه ميل ليلي اش با جام مجنون مي كند
عشق گاهي تاري يك آه بر آيينه اي
حسرت نا ديدن معشوق در آدينه اي
عشق گاهي چاه را منزل كند
يوسفين دل را مطاع دل كند
عشق گاهي هم به خون آغشته شد
با شقايق ها نشست و هم نشين لاله شد
عشق را گو هرچه مي خواهد شود
با تو اما عشق پيدا مي شود
بي تو اما عشق كي معنا شود...؟
ببخشید
خداحافظ
شهاب مرادی