پیام های شما
پرسش و پاسخ
امضا شده : ۱۳۸۶/۰۹/۰۱ ۲۲:۵۴:۲۲
با سلام . از اينكه مرا راهنمايي كرديد بسيار ممنونم و خواهشمندم كه در اين موضوع نيز مرا راهنمايي كنيد . حاج آقا همانطور كه در پيام قبلي فرستادم گفتم خواهري دارم كه 27 سال سن دارد و هنوز ازدواج نكرده مي خواهم كمي در مورد او برايتان بگويم ... ...ولي خواهرم توجهي ندارد و شايد اين گونه رفتار او از سر سادگي او است و من خود اين را باور كرده ام سعي كردم از راهنمايي شما براي او نيز استفاده كنم شما گفته بود اوقات خودم را با فعاليتهاي مفيد و سازنده پر كنم ولي او هيچ گونه علاقه اي به هيچ كدام از اين فعاليتها ندارد مي خواهم موضوعي را برايتان بازگو كنم خواهرم حدود 2, 3 سال با يك پسر كه حدود 4 سال از او كوچكتر است دوست و با او در ارتباط بوده تا اينكه يك روز حدود 1 سال پيش 3 ,4 ماه قبل از عملش من به رفت و آمد هايش مشكوك شدم تا اينكه يك روز ديدم كه ازكوچه اي خانه پسر دايي و دوستان پسره بود بيرون آمد پسره كه خواهرم با او دوست بود هر دفعه كه خواهرم پيش او مي رفت زنگ مي زد به دوستانش و آنها مي آمدند سر كوچه كه خانه او قرار داشت جمع مي شدند .اون روز هم مانند دفعات قبل همانطور شلوغ بود , وقتي كه خواهرم رو ديدم ابتدا فكر كردم دارم خواب مي بينم باور كنيد داشتم منفجر مي شدم چون او نا اونجا بودند چيزي به او نگفتم دوستاش هم فكر كردن من از اون بي غيرت ها هستم و داشتم با خواهرم بر مي گشتم يكي از آن پسر ها دنبال ما كرد من در عين حال كه بسيار عصباني بودم به پسر فحاشي كردم و پسره يكدفعه به من گفت تو اگه غيرت داري جلو خواهرت و بگير و بگو خانه پسر غريبه چكار مي كرده حاج آقا دچار سوء تفاهم نشيد من اگه پسري دنبالم ميومده سرم رو بالا نمي آوردم چه برسه به اينكه به اون فحاشي كنم اون دفعه از كنترل خارج شده بودم و همانطور كه گفتم بسيار عصباني بودم نمي دونيد چقدر سخت گذشت اون شب به من دوست داشتم فقط زمين دهان باز كنه و منو ببلعه اون شب اون به من قول داد كه ديگه دنبال پسره نره ولي اين ماجرا دو سه بار ديگه تكرار شد تا اينكه زنگ زدم به پسره و گفتم به زبون خوش بهت مي گم دست از سرش بردار و گر نه آبروتو مي برم پسره در جوابم گفت تو كه هيچ باباي تو هم نمي تونه آبرومو ببره خواهش كردم ازش اونم با كمال پر رويي گفت بايد يه بار ديگه ببينمش مي خوام يه امانتي دستم داره بهش بدم گفتم با اون امانتي كه دستته هر غلطي مي خواي بكن فقط دست از سرش بردار . خلاصه هر طوري بود تا يه مدت كوتاه خواهرم و كنترل كردم و بعد از مدتي نه چندان طولاني پسره ازدواج كرد مدتي خيالم آسوده بود تا اين كه من ديوانگي كردم و تلفن همراه در اختار خواهرم قرار دادم و روز اول هم به او گفتم شماره رو به كسي نده يك روز كه داشتم از در اتاق رد مي شدم ديدم كه موبايلش زنگ مي خورد خواهرم كه مي رفت موبايلش را جواب بدهد يكدفعه برگشت ازش سوال كردم چرا جواب نمي دهي پاسخي نداد رفتم شماره را نگاه كردم و با طرف تماس گرفتم از روي لهجه اش فهميدم كه يا خود بي عرضاش است يا دوستان عوضي اش اول تلفن را قطع كرد دوباره كه او را ترساندم و گفتم شماره ات را پيگيري مي كنم ترسيد و گفت اشتباه گرفته از خواهرم كه سوال كردم با اسرار و تهديد فراوان گفت پسره است ديگر نمي توانستم خودم را كنترل كنم ولي باز هم نشستم و با خونسردي او را راهنمايي كردم شايد شما هم تعجب كنيد كه من با ده سال تفاوت سني چطور به خود اجازه مي دهم او را راهنمايي يا با او دعوا كنم ولي باور كنيد بارها خودم خجالت كشيده ام و اين را نيز بازگو كرده ام ولي وقتي مي بينم پدر و مادرم نيز ساده اند چطور مي توانم او را به حال خود رها كنم خب زياد وارد حواشي نشويم داشتم مي گفتم او را راهنمايي كردم و نيز تلفن همراه را از او گرفته و جمع كردم تا اينكه يك روز برادرم آن را روشن كرد من هم كه نمي توانستم دليل خاموش كردنش را بگويم سكوت كرده و چيزي نگفتم خلاصه طي مدتي كه تلفن در دستش بود مورد مشكوكي نديدم تا اينكه يك شب براي تفريح به بيرون رفتيم در آن مكاني كه ما بوديم پسره با زنش و دوستانش هم با زنانشان بودند اتفاقا يكي از دوستان او پسر همسايه دوستم و زنش دوست خودم بود كه آن دو مرا به خوبي مي شناختند خلاصه آن شب گذشت و ما رسيديم به خانه . فرداي آن روز زن برادرم گفت خواهرت ديشب داشته براي پسره اس ام اس مي فرستاده و پسره هم به كمك دوستاش دور از چشم زنش جواب او را مي داده با آنكه چند بار از راه منطقي وارد شده بودم و نتيجه نگرفته بودم ولي چون زن برادرم گفته بود باور نكرده و از او سؤال كردم او اول انكار كرد تا اينكه گفت آره بوده ; باور كنيد اگه همان بار اول كه عروسمان گفته بود و باور مي كردم با آن عصبانيتي كه داشتم دل و مي زدم به دريا و اول زنگ مي زدم به زن پسره و آبروشو مي بردم و بعد خواهرم رو مي كشتم ولي بازهم گذشتم و مثل دفعه قبل موبايل را از او گرفته خاموش كردم خب چيزي كه اينجا من رو سر دو راهي قرار داده اينه كه حالا كه شرايط كمي آرام شده خواهرم دوباره موبايل رو از من مي خواد به نظر شما با اين تجربه تلخ آيا مي توانم چنين ريسكي بكنم وگوشي همراه را در اختيار او قرار دهم ؟ من خودم به اين نتيجه رسيده ام كه آزموده را آزمودن خطاست نظر شما چيه ؟ آقاي شهاب مرادي و قتي كه پسره و دوستاش به من و خانواده ام مي رسند طوري نگاه ما مي كنند كه همه فهميده اند بارها خواسته ام بر گردم و چند فحش به او بدهم ولي باز هم كوتاه آمده ام شما مي گوييد من با اين گونه رفتار آنها چطور برخورد كنم و چگونه نگاه خواهرم را كنترل كنم كه به او توجهي نكند؟ حاج آقا ميان مطالبم در مورد پدر و مادرم و در مورد سادگي آنها صحبت كردم راستش رو بخواهين من گذشته خودم و موردي كه براي خواهرم و مواردي شبيه به همين موضوع كه براي او پيش آمده (اين را كه مي گويم مواردي چون به قول خودش اين اولين نبوده و مي ترسم آخري هم نباشد) از چشم پدر و مادرم مي بينم و آنها را مقصر مي دانم چون اگر آنها از اول رفت و آمد ما را كنترل مي كردند الان چنين مواردي پيش نمي آمد و مردم از سادگي ما سوء استفاده نمي كردند البته شايد پدر و مادرم به ما اطمينان دارند و ما از اعتماد آنها سوء استفاده كرده ايم . حاج آقا وقتي خواهرم بيرون مي رود تا برمي گردد دلم خون مي شود و بايد با اين موضوع چه طور بر خورد كنم واقعا مي ترسم و بارها خواسته ام بر ترسم غلبه كنم ولي نشده ; خواهش مي كنم كمكم كنيد ؟ خواسته ديگري كه از شما دارم اين است كه اين موضوع مانند موضوع قبلي خصوصي باشد . ممنون التماس دعا
شهاب مرادی
سلام/ پنهان کردن گوشی موبایل و کنترل رفت و آمدها و کارهایی از این قبیل برخورد با معلول است نه علت.
باید علت اصلی رفتار خواهرتان پیدا کنید تا رفع شود که به نظر نمیرسد این کار از عهده شما به تنهایی بر آید.
بهتر است ضمن اینکه با پدر و مادرتان در این مورد صحبت میکنید با ملایمت و مهربانی خواهرتان را برای مراجعه به یک روانشناس یا مشاور راضی کنید.
در غیر این صورت ممکن است تلاشهایتان بی نتیجه بماند یا موجب تشدید شود و خودتان نیز از نظر روحی و روانی خسته و فرسوده شوید.
محدثه
9077 بازدید 19 امتیاز