پیام های شما
پرسش و پاسخ
امضا شده : ۱۳۹۲/۰۷/۰۷ ۱۶:۳۶:۳۸
سلام من دانشجوي ايراني مقيم آمريکا هستم و در حال حاضر دانشجوي دکترا هستم و ۲۸ سال و اندي. امسال سال سوم دوره دکتراي من هست. مادر من در ارديبهشت امسال براي بنده رفتن خواستگاري. خلاصه بنده و دختر خانم (۲۶ ساله دانشجوي ارشد) از طريق تلفن و اسکايپ همديگرو ديديم، صحبت کرديم خيلي، پسنديديم و بعد از دو ماه مکاتبه از راه دور بنده امدم ايران تا بيشتر و از نزديک با هم آشنا بشيم. البته به هم جواب قطعي نداديم وقتي من امريکا بودم، قرار شد من بيام ايران و رفت و امد کنيم مدتي و بعد جواب قطعي به هم بديم، اما به هر حال قبل از اومدن به ايران ما همه حرفامونو زده بوديم و واقعا تحقيق کرده بوديم راجع به هم و راجع به همه چيز صحبت کرده بوديم. خوب اومديم ايران، بار اول با مادرم رفتيم منزل ايشون، خوب همونجوري بود که انتظار داشتم ، خوشحال و شاکر که الحمدلله مورد مناسبي پيدا شده. بعد از ديدن ايشون پدرشون که با من صحبت کردن گفتن کي برميگردي گفتم بستگي داره به کارم تو ايران. که فکر مي کنم حسابي ترسيد که نيام ايران. ۳ روز بعد با پدر و مادرم رفتيم و پدر ايشون گفت من ۳ تا شرط دارم: اول اينکه ايشون بايد برگرده ايران، دوم ايشون بايد بياد ايران دختر رو ببره (چون دختر خانم يه ترم از درسشون مونده بود) و سوم اينکه دخترم حتما بايد اونجا دکتراشو بخونه. ما هر سه تامون شوکه شديم، به خاطر شرط دوم، که بابام گفت حاج اقا من خودم دختر رو مي برم امريکا، که باباش گفت نه خودش بايد بياد. خوب من همين يه بارم که اومدم با کلي سختي دوباره ويزا گرفتم چه برسه به اينکه اگه وسط دو تا ترم ميومدم احتمال ويزا گرفتنم خيلي پايين بود و منم ترم رو از دست ميدادم. به هر حال من و بابا و مادر هم خيلي صحبت کرديم و قبول کرديم و گفتيم که نهايتا من يه ترم از درسم جا ميمونم. فرداش که زنگ زديم که بگيم شرطاتون قبوله، گفتن نه! بله به همين راحتي! بدون هيچ دليلي! من و دختر خانم هم به هر حال همديگرو پسنديده بوديم و به شدت به هم علاقمند شده بوديم. خوب به هر حال ما بچه که نبوديم، من چند ماه ديگه ۲۹ سالم ميشه و ايشون هم ۲۶ سالشون پر ميشه! اما متاسفانه پدر ايشون مخالفت کردن سر چيزي که ما اصلا نفهميديم دليلشون چي بوده. به هر حال به هر دري زدم با باباشون مجددا صحبت کردم، راضي شدن که بريم مشاوره، اما قبل از رفتن به مشاوره دوباره گفتن نه! دوباره من دست بر نداشتم! و تنهايي رفتم پيش مشاور و ايشونم که دوست پدر دختر بودن گفتن من با دختر هم صحبت مي کنم و مشاور هم بعدا گفتن که شما به هم نمي خورين!!! ايشون درون گراست و شما برون گرا! جور نيستين!!!! البته مشاور رو نه من، نه دختر و نه بعضي از ديگراني که رفته بودن پيش اين مشاور، ايشون رو به عنوان يه مشاور حاذق نميشناسن! خوب واقعا هم نبودن! اما من گفتم برم شايد دردي رو دوا کرد. اما بدتر شد. البته خود دختر هم خيلي با باباش صحبت کردن (يه بار تا سه ساعت)، خيلي خيلي، اما راضي نميشد باباش. مادر و دختر راضي بودن و باباش هم وقتي اينا اصرار مي کردن، باباي دختر ميگفتن که من راضي نيستم، حالا ميخواين برين ازدواج کنين برين بکنين، من از همه جا بريدم. اين مدتي که ايران بودم خيلي عذاب کشيدم و از من بيشتر خود دختر. هر دو خيلي دعا کرديم! اما نشد! شب قدر، اعتکاف، امام رضا! هيچ کدوم جواب ندادن! به هر حال بنده دست از پا درازتر برگشتم امريکا! حالا نميدونم چيکار کنم. اصلا نميدونم دوباره بريم سراغ اين دختر يا نه! من به شدت علاقمندم و ايشون هم! اما واقعا نمي دونيم صلاحمون چيه! يه عده بهم گفتن که بذار يخ خرده زمان بگذره! حاج اقا راشد يزدي رو تو حرم امام رضا ديدم و ايشون گفتن اگه تحقيق کردن و بهم ميخورين، به صلاحتونه ولش نکنين. جالا نميدونم چيکار کنم!!!! واقعا ايشون دختر خوبيه و بسيار با حيا و عفيف. اينقدر که و قتي ايران بودم بعد از اين قضايا جواب تلفن من هم نميدادن چون ميگفت بابام راضي نيست! خوب اين خيلي ارزشمنده! اما يکي دو روز آخر قبل از برگشتن به امريکا با ايشون از طريق مادرم تماس گرفتم و گفتن که بابام گفته که شما ايمان اونجوري نيست که من ميخوام، زياد متدين نيستن اقا پسر! به هر حال اين دليل پدر ايشون بود براي مخالفت. الان ۳ هفته اي هست که امريکام! اما واقعا نميدونم چيکار کنم! بازم بگم! ما با تحقيق همديگرو انتخاب کرديم! حتي از دوستاي همديگه پرسيديم. به اين نتيجه رسيديم که ميتونيم با هم زندگي کنيم! اما باباش!!!! اينم بگم ما خانواده مذهبي هستیم و اونا مذهبي تر. پدر ايشون بازنشسته يکي از ارگان هاي نظامي به شدت مذهبي هستن. اينم بگم پدرشون خودش ۲۰ سالکي ازدواج کرده! خلاصه بنده رو راهنمايي بفرماييد ديگه! ميدونم طولاني بود اما شرمنده خواستم همه چيو گفته باشم که بازم خيلي ازش موند!
شهاب مرادی

سلام/ ابتدا بپذیر که پاسخ قطعی آن خانواده منفی است و این را پاسخ کلی بدان. چون اگر دختر راضی بود تنها یا به همراه مادرش می رفت دادگاه از باباش شکایت می کرد و مابقی قضایا و الان همسرت بود ... تعجب نکن اینها را برای پذیرش و باور شما می گویم. بهش بدون گارد توجه کن و اکسپت کن! Accept مهمه بپذیر و قبول کن که پاسخ آن خانواده منفی است و موضوع از نظر آنها تمام شده است.

یه مدتی روی این پذیرش تامل کن و هرگاه ناراحت می شود بگو: لا حول ولا قوة الا بالله و مکرر بگو: الحمدلله رب العالمین حتما خیر و صلاح ما نبوده و خدا را شکر کن. تاسف نخور و موضوع را تمام شده تلقی کن. اما فعلا برای انتخاب بعدی و مرحله بعدی صبر کن تا بعد

برنامه های روزانه ات را از نماز و تعقیبات نماز و وعده های غذایی و کارهای علمی و ورزشی ات را جدی و مهم بدان و جدیت به خرج بده خصوصا روزی بیست دقیق دویدن را از برنامه هایت حذف نکن. 

لطفا یک ماه دیگر شرح حالت را برایم بنویس

يوسف
92925 بازدید 459 امتیاز