پیام های شما
پرسش و پاسخ
امضا شده : ۱۳۸۶/۰۸/۰۲ ۱۹:۱۶:۳۱
سلام عليکم ، احتراما\" اينجانب مردي ميانسال هستم که حدود 20 سال پيش ازدواج و سه فرزند دخترو پسر دارم مشکل من مربوط به رفتار همسرم ميباشد من ازهمان اوايل زندگي همراهي و همدلي از او در مورد کمک به مشکلاتم نمي ديدم وحتي اوقاتي که بعلت فشار عصبي حتي حال خوردن نهار نداشتم و اول در اتاق خواب کمي استراحت و سپس غذا مي خوردم بجاي دلداري و روي خوش از من فاصله مي گرفت و بارها در مورد قضاوتهايش به او ميگفتم که فقط خودت را مي بيني وبه فکر خودت هستي وهر کاري را از منظر خوشامد خودت تفسير و موافقت يا مخالفت ميکني ولي وي اهميتي نميداد از رفتارهاي غلط وي در مواقعي بود که همراه من به بازار يا جايي ميرفتيم هي ميگفت که تو چشم چراني ميکني و با عکس العمل هاي غلطش مرا غير مستقيم به اينکار حريص مي کرد و زماني به خودم آمدم ديدم که واقعا\" به اين عادت زشت آلوده شده ام . او هميشه سعي داشته خودش را بين من وبچه ها قرار دهد و هر وقت با آنها صحبت ميکنم زودتر از آنها به من جواب دهد و من دليل اين کارها را چندي قبل و پس از گلايه ازهمسرم به يکي از برادرانش ( که در سفرعيد اعصابم را خرد کرده بود ) از صحبت بين آنها متوجه شدم که خانواده ايشان زن سالاري بوده و رفتار همسرم در همين راستا و مشابه با آن است ( رفتاري که موجب دق کردن پدرشان واز هم پاشيدن خانواده شان شد ) و عبوس بودنش را که موروثي وکاري منفي است به اوگوشزد کرد وبا اشاره به وضع فعلي مادرش او را نصيحت ميکرد تا کاري نکند با اين رفتارش به مکافات دچار شود . من کارمند يک شرکت هستم و بعضي مواقع با فشار کار پر مسئوليتم دچارحالت استرس و عصبي ميشوم ولي چون هدف من راحتي خانواده است و به لطف خداهم از نظر مالي توانسته ام خانواده ام را تأمين کنم با مشکلات مختلف مي سازم و هيچ وقت هم نخواسته ام با انتقال مشکلات بيرون ازخانه آنها را نگران نمايم ولي نتيجه طوري شده بود من که عادت به بيرون رفتن غير ضروري از خانه و دوست بازي ندارم براي رفتن به خريد چيزي يا موقع برگشتن از شرکت يا بازار به هر علتي تأخير ميکردم بايد توضيح ميدادم . اين دمل وقتي سرباز کرد که من درتماس تلفني شبانه ام با يکي از همکارانم در درب منزل به او گفتم : جانم ،(البته به اين نوع خطاب عادت دارم و خودش هم ميداند) که همسرم با شنيدن آن داد و هوار براه انداخت و خطاب به بچه ها فرياد مي کشيد که ديديد من درست مي گفتم و او با زنان هرزه رابطه دارد و بي توجه به اين که من گوشي را در اختيارش گذاشتم و گفتم بيا خودت زنگ بزن و از فلاني بپرس که تو بودي ؟ چرا اينوقت شب زنگ زدي ؟ تا ببيني راست ميگويم يا نه ، ولي بجاي اينکار آنقدر به من و خانواده ام فحاشي کرد که خسته شد وبه يک تماس تلفني هم اشاره کرد که بله انوقت به من گفت تو با هرزه هاارتباط داري . فرداي آن به محل کارم آمد وبا وقاحت کشوهاي ميزم و فايل هاي کامپيوتر را بازرسي کرد و به تلفن ارباب رجوع جواب ميداد تا شايد بهانه و مدرکي براي توجيه حرفها وفحاشيهايش پيدا کند و من هيچ نگفتم فقط از همکارم خواستم اتاق را ترک کند و به او هم گفتم که اگر تمام شد برويم خانه . او در اين مدت پسرم را وادار به خبرچيني از من کرده و ميکند و بعضي مواقع حتي حين مکالمه با موبايل کنارم مي آمد به صداي طرف مقابل گوش ميکرد که زن است یا مخاطبم همان است که مي گويم . من اهل فسق وفجور نيستم و دوستان و فاميل هاي هر دو ما اين را بارها اظهار کرده اند وحتي وقتي که من با برادربزرگش در مورد وضعيت پيش آمده صحبت کردم خانواده اش ميگفت که ما از تو مطمئن هستيم و زندگي شما را چشم زده اند و آن برادر ديگرش را ( که قبلا\" او را نصيحت کرده بود ) براي حل مشکل فرستادند و او که همراه يکي ديگر از اقوامشان به خانه ما آمده بود از حرفها و طرز فکرهمسرم جدا\" ناراحت شده بودند و من همچنين به ايشان گفتم که اگر روزي احساس نياز کنم دنبال گناه نميرم و همسر جديدي اختيار ميکنم که خلاف شرع هم نيست ومطمئن باشيد دنبال خلاف وگناه نميروم وبشماهم اطلاع مي دهم . او دراين مدت که بطور متناوب و چند روز يکبار بگو مگو داشته ايم بارها گفته کاري ميکنم تا دق کني . در اين مدت چند ماهه او اصرار دارد که تو ارتباط نامشروع با ديگران داري يا مثلا\" با هم اتاقيت در شرکت با هم اينکاره هستيد يا با فلان دوستت که آن روز به جايي رفتي براي کار خلاف بوده و چون ميداند من در زندگي ام اهل قسم نيستم بارها از من خواسته که اگر اينطور نيست به قرآن قسم بخور يا وقتي خانواده را به مشهد بردم تا حال و هوايشان عوض شود آنجا اصرار شديد داشت بايد برويم حرم و تو قسم بخوري ومن فقط حرفم اين بوده که تو اين ادعا ها کردي و به من و خيلي ها تهمت و بهتان زده اي اگرمطمئن هستي خودت قسم بخور . از او خواسته ام پيش يک روا نشناس خانواده برود ولي ميگويد من از خودم مطمئنم تو برو تا سال شوي ، در نهايت هم که به هيچکاري جز اعتراف من به فسق و زنا و گناه راضي نمي شود به خودش و برادرانش گفته ام : مگر من آدم خلافکار و اهل گناه و هوسران نيستم ؟ در اينصورت اصلا\" شايسته زندگي با انسان صالحي مثل تو نيستم پس طلاق بگير ، آنوقت هم مي گويد اين زندگي و خانواده که وجود دارد مال من است اگر تو ناراحتي برو خوش آمدي . من در اين موقعيت مانده ام چون علاوه بر ما سه فرزند ما ناراحتند نمي دانم که چکارکنم اقدام به دادخواست طلاق کنم ؟گاهي هم بخودم ميگويم براي اينکه ادعاهاي همسرم دروغ نشود و ( يا شايد انتقام ) بروم دنبال زندگي جديد و بي خيال اينها بشوم و مي بينم آنهم دردسرهاي خودش را دارد . او به برنامه ها و سخنراني شما در تلويزيون نگاه ميکند حالا از شما مي خواهم راهنمايي بفرماييد . با نهايت احترام و التماس دعا - عبدي
شهاب مرادی
سلام/ در شرايط کنوني و با داشتن سه فرزند که احتمالا در سنين نوجواني و جواني هستند چاره اي جز مدارا نيست.
سعي کنيد به حساسيت هاي همسرتان دامن نزنيد.
از تنش و درگيري و مجادله با او تا حد امکان پرهيز کنيد تا آرامش خودتان نيز حفظ شود.
از همفکري و همکاري با فرزندانتان نيز (در يک فضاي گفتگوي آرام و صميمانه و بدون جبهه گيري) استفاده کنيد و تصميم نهايي را براي زندگيتان با رضايت آنها اخذ کنيد.
اگر باز هم امکان دارد سعي کنيد با ملايمت همسرتان را راضي کنيد تا همراه او به يک مشاور مراجعه کنيد.
آرتا عبدي
9023 بازدید 16 امتیاز